صد دانه ياقوت دسته به دسته

با نظم و ترتيب يک جا نشسته

 

هر دانه اي هست خوش رنگ و رخشان

قلب سفيدي در سينه آن

 

ياقوتها را پيچيده با هم

در پوششي نرم پروردگارم

 

هم ترش و شيرين هم آب دار است

سرخ است و زيبا نامش انار است

 

 

مصطفی رحماندوست

 

 

 

عظمت خلقت را ببین در اناری که با بی توجهی می خوریم

و ای بسا شکر هم نمی کنیم


تنبلی هایمان را به پای زهد و تقوی ننویسیم

مثلا اینطور نباشه که خونه خراب میشه، لباس کهنه میشه، کثیف میشه، یا خودمون کثیف میشیم درستشون نکنیم. فقیر میشیم دنبال کار و کسب درآمد نرویم و بگوییم ما زاهدیم و دنیا پرست نیستیم!

و خیلی چیزهای دیگه.

 

 


وَإِذْ قَالَ ٱللَّهُ يَٰعِيسَى ٱبْنَ مَرْيَمَ ءَأَنتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ ٱتَّخِذُونِى وَأُمِّىَ إِلَٰهَيْنِ مِن دُونِ ٱللَّهِ ۖ قَالَ سُبْحَٰنَكَ مَا يَكُونُ لِىٓ أَنْ أَقُولَ مَا لَيْسَ لِى بِحَقٍّ ۚ إِن كُنتُ قُلْتُهُۥ فَقَدْ عَلِمْتَهُۥ ۚ تَعْلَمُ مَا فِى نَفْسِى وَلَآ أَعْلَمُ مَا فِى نَفْسِكَ ۚ إِنَّكَ أَنتَ عَلَّٰمُ ٱلْغُيُوبِ

و [ياد كن‌] هنگامى را كه خدا فرمود: «اى عيسى پسر مريم، آيا تو به مردم گفتى: من و مادرم را همچون دو خدا به جاى خداوند بپرستيد؟» گفت: «منزهى تو، مرا نزيبد كه [در باره خويشتن‌] چيزى را كه حق من نيست بگويم. اگر آن را گفته بودم قطعاً آن را مى‌دانستى. آنچه در نفس من است تو مى‌دانى؛ و آنچه در ذات توست من نمى‌دانم، چرا كه تو خود، داناى رازهاى نهانى.

 

 

«منبع»


اعتماد به نفست و از خدا بگیر نه از خلق خدا. با توکل، با بندگی، با بریدن از غیر خدا اینقدر چشمت دنبال خلق الله نباشه که تایید اونهارو بگیری، دنبال تایید خدا باش، دنبال این باش پیش خدا عزیز باشی و مگر نه اینکه حدیث هست هر کس ارتباطش رو با خدا درست کنه خدا هم ارتباط اون فرد رو با مردم درست میکنه. بندگی کن تا که سلطانت کنند تن رها کن تا همه جانت کنند البته میدونی که اگه نیتت از بندگی این باشه که پیش خلایق عزیز بشی چی میشه؟! باید با تمام وجود از مردم بریده
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند عتاب یار پری چهره عاشقانه بکش که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند ز ملک تا ملکوتش حجاب بردارند هر آن که خدمت جام جهان نما بکند طبیب عشق مسیحادم است و مشفق لیک چو درد در تو نبیند که را دوا بکند تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند ز بخت خفته ملولم بود که بیداری به وقت فاتحه صبح یک دعا بکند بسوخت حافظ و بویی به زلف یار نبرد مگر دلالت این دولتش صبا بکند
ای دل چه اندیشیده‌ای در عذر آن تقصیرها زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا زان سوی او چندان کرم زین سو خلاف و بیش و کم زان سوی او چندان نعم زین سوی تو چندین خطا زین سوی تو چندین حسد چندین خیال و ظن بد زان سوی او چندان کشش چندان چشش چندان عطا چندین چشش از بهر چه تا جان ت خوش شود چندین کشش از بهر چه تا دررسی در اولیا از بد پشیمان می‌شوی الله گویان می‌شوی آن دم تو را او می‌کشد تا وارهاند مر تو را از جرم ترسان می‌شوی وز چاره پرسان می‌شوی آن لحظه

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دانلود فیلم و سریال جدید فلزیاب حرفه ای 09102191330 سایت عاشقانه آهـو گمنام.. یادگار دوست ღ۰‿●دنیای دخملونه من●‿۰ღ هر چی که بخوای